این قصیده از شاعرى به نام زکى باغبان اهل قم و معاصر شاه سلمان صفوى نقل شده است:
این گنبد رفیع که دائم منور است
این بارگاه دختر موسىبن جعفر است
خاک درش از تربت پاکش معطر است
عمش یقین بدان که على بنجعفر است
یا رب بود به روز جزا حملهدار قم
خاک فرج که مدفن اولاد مرتضى است
اینجا حریم خواهر سلطان دین رضاست
خاک درش به چشم خلایق چو طوطیاست
شاهى که خشت گنبد با رفعتش طلاست
چندین حدیث گفته به وصف دیار قم
هستند چهار صد و چهل و چار از شرف مدفون
به امر حق همه چون در در این صدف
اولاد مرتضى على آن شاه لوکشف
فرقى مدان میان قم و کعبه و نجف
جان مىدهند اهل خرد در نثار قم
روزى که حشر و نشر قیامتبپا شود
ایمان و کفر و نیک و بد از هم جدا شود
بهر حساب خلق چو میزان بپا شود
بر اهل قم محاسبه در قبرها شود
خوشدل کسى که دفن شود
در مزار قم هر جا که موج فتند تو را در میان گرفت
طغیان نمود ظلم تمام جهان گرفت
فصل بهار زندگیت را خزان گرفت
باید که پند از «زکى باغبان» گرفت
خود را کشید و رفتبه قم یا جوار قم