سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 در آن ایام، گروههاى انحرافى زیادى‏چون اسماعیلیه، سمیطیه، فطحیه(1) به وجود آمدند و نیز جو اختناق شدیدى که‏حاکمان وقت‏به وجود آورده بودند تشخیص حق یعنى امامت‏حضرت موسى بن‏جعفر(ع) رابر بسیارى دشوار ساخته بود. و پیروى از امام بدون گذشت و فداکارى ممکن نبود.

از این‏رو شمار انبوهى از مردم حتى بعضى از نزدیکان امام(ع) به دشمنان‏پیوستند. على بن‏جعفر در گفتارى چنین اظهار مى‏دارد:

عمره رجب را گزارده و در مکه بودیم.

محمد بن‏اسماعیل [نوه امام صادق(ع)] نزدش آمد و گفت: عموجان، مى‏خواهم به‏بغداد بروم و دوست دارم با عمویم ابوالحسن [موسى بن‏جعفر] خداحافظى کنم.

مى‏خواهم تو نیز همراهم باشى! من با او به سوى برادرم که در منزل «حوبه‏»بود رهسپار شدیم. اندکى از مغرب گذشته به آنجا رسیدم. من در زدم، برادرم‏جواب داد و در را باز کرد.

... حضرتش پیش آمد در حالى که پارچه رنگ کرده‏ایى به گردنش بسته بود. پایین‏آستانه در نشست.

من به جانب او خم شدم و سرش را بوسیدم و گفتم: براى کارى آمده‏ام که اگرتصدیق فرمایى از توفیق خداست [بر ما] و اگر غیر از آن باشد چنین معلوم شودکه ما خطاى بسیار داریم.

فرمود: چه کار است؟

گفتم: این برادرزاده شماست که مى‏خواهد با شما خداحافظى کند و به بغداد رود.فرمود: بگو بیاید.

من او را که در کنارى ایستاده بود، صدا زدم. نزدیک آمد و سر حضرت را بوسید وگفت: قربانت، مرا سفارشى کن.

فرمود: سفارشت مى‏کنم که در باره خون من از خدا بترسى! او پاسخ داد: هر کس‏بدى شما را بخواهد خدا آن بدى را به خودش رساند.

آنگاه به بدخواه او نفرین کرده و باز سر حضرت را بوسید و گفت: عمویم، مراسفارش کن.

فرمود: تو را سفارش مى‏کنم که در باره خون من از خدا بترسى! گفت: هر که بدشما را بخواهد، خدا به خودش رساند. باز سرش را بوسید و گفت: اى عمو! مراسفارش کن. فرمود: سفارشت مى‏کنم که در باره خون من از خدا بترسى! باز او بربدخواهان حضرت نفرین کرد و به کنارى رفت.

من نزدیک برادرم رفتم، وى به من فرمود: على، اینجا باش! من ایستادم. حضرت به‏اندرون خانه رفت و مرا صدا زد، به نزدش رفتم. پس کیسه‏اى که صد دینار در آن‏بود به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو این پول را در سفر کمک خرجش سازد.

من آن را گرفتم و در گوشه عبایم گذاشتم. باز صد دینار دیگرم داد و فرمود:

این را هم به او بده. سپس کیسه دیگرى داد و فرمود: این را هم به او بده.

گفتم: قربانت، اگر به آنچه فرمودى از او مى‏ترسى چرا او را علیه خود کمک‏مى‏کنى؟ ! فرمود: هرگاه من به او بپیوندم و او از من ببرد، خدا عمرش را قطع‏مى‏کند. سپس کیسه دیگرى که سه هزار درهم خالص در آن بود برگرفت و فرمود: این‏را هم به او بده.

من نزد محمد رفتم و صد دینار اول را به او دادم. بسیار خوشحال شد و عمویش رادعا کرد، سپس کیسه دوم و سوم را دادم. چنان خوشحالى کرد که گمان کردم منصرف‏شده و به بغداد نمى‏رود. در آخر سه هزار درهم را نیز به او دادم. ولى او راه‏خود را در پیش گرفت و نزد هارون رفت و با عنوان خلیفه به او سلام کرد و گفت:

من گمان نمى‏کردم که در روى زمین دو خلیفه باشد، تا آنکه دیدم مردم به عمویم‏موسى بن‏جعفر به عنوان خلافت‏سلام مى‏کنند.

هارون صد هزار درهم برایش فرستاد ولى خدا او را به بیمارى خنازیر و خناق‏مبتلا کرد و نتوانست‏به یک درهم از آن اموال دست‏برساند. (2) پس از آن بود که‏هارون با شنیدن سخن محمد و امثال او براى از بین بردن امام موسى بن‏جعفر(ع) نقشه کشید و حضرت را به وسیله سم شهید گردانید.

اما على بن‏جعفر هرگز از برادر بزرگوارش امام کاظم(ع) جدا نشد و همیشه همراه‏و پشتیبان وى بود.

او مى‏گوید: همگام با برادرم در حالى که اهل و عیالش را همراه داشت چهارمرتبه پیاده به عمره مشرف شدم. یک بار26 روز، بار دگر 25 روز، دگربار 24روز و بار آخر 21 روز طول کشید. (3)

بعد از شهادت امام کاظم(ع) نیز گروهکهاى‏انحرافى چون «واقفه‏» و امثال آن مردم را به سوى گمراهى سوق دادند. اما على‏بن‏جعفر پیرو هیچ یک از این گروهها نشد و امامت‏بحق فرزند برادرش امام رضا(ع)و بعد از او فرزندش امام جواد(ع) و سپس امام هادى را پذیرفت و از مدافعان‏آنها بود. دو روایت زیر بیانگر این عقیده صحیح و راسخ وى مى‏باشند.

حسن بن‏فضال مى‏گوید: از على بن‏جعفر شنیدم که مى‏گفت: «نزد برادرم موسى‏بن‏جعفر(ع) بودم در حالى که او به خدا سوگند بعد از پدرم حجت‏خدا روى‏زمین بود. ناگاه فرزندش على [بن‏موسى(ع)] وارد شد. برادرم به من فرمود: اى‏على! این صاحب [امام] تو است. او نسبت‏به من منزله من است نسبت‏به پدرم.

خداوند تو را بر دین او ثابت قدم بدارد.

من گریستم و با خود گفتم به خدا سوگند، پیام مرگ خود را مى‏دهد.

باز فرمود: اى على، ناچار حکم پروردگار در باره من جارى مى‏شود. من نیز به‏راه رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین(ع) مى‏روم. آن حضرت سه‏روز قبل از اینکه هارون الرشید دوباره او را جلب نماید این سخنان را با من‏درمیان گذاشت‏». (4)

زکریا بن‏یحیى مى‏گوید: شنیدم که على بن‏جعفر به حسن بن‏حسین‏فرزند على بن‏الحسین(ع) مى‏گفت: خداوند ابى‏الحسن، على بن‏موسى الرضا(ع) را یارى‏نمود زمانى که برادرها و عموهایش بر او ستم روا داشتند ... (5)

تسلیم ولایت‏برجسته‏ترین فضیلت على بن‏جعفر این است که نه تنها امر امامت و ولایت را خوب‏شناخت و آن را از دیگر ارزشها ظاهرى دنیا بسى والاتر دانست‏خود را تسلیم ولایت‏امامان معصوم(ع) ساخت از این رو با افتخار، امامت‏برادرش امام کاظم(ع) وفرزندش حضرت رضا را پذیرفت و چون کمترین مردمان در مقابل آنها سر اطاعت وتسلیم فرود آورد.

تبلور این فضیلت هنگامى است که وى در کهنسالى بعد ازآنکه خود عالمى بزرگ، داراى منزلتى عظیم و شخصیت اجتماعى والایى است درمقابل فرزند فرزند برادرش امام جواد(ع) در حالى که کمتر از هشت‏سال دارد، سرتعظیم فرود آورده است، او امام را چنان معرفى مى‏کند که براى دوستانش‏تعجب‏انگیز است و بر او خرده مى‏گیرند. اما وى بر صحت رفتار و اعتقاد خویش‏تاکید مى‏کند. محمد بن‏حسن بن‏عمار مى‏گوید:

من دو سال نزد على بن‏جعفر (عموى امام رضا«ع‏») بودم و هر خبرى که او ازبرادرش امام کاظم(ع) شنیده بود، مى‏نوشتم. روزى در مدینه به خدمتش نشسته بودم‏که ابوجعفر محمد بن‏على [حضرت جواد(ع)] در مسجد رسول خدا بر او وارد شد. على‏بن‏جعفر برجست و بدون کفش و عبا نزد او شتافت و دستش را بوسید و احترامش کرد.

ابوجعفر به او فرمود: اى عمو! بنشین.

خدایت رحمت کند. او گفت: آقاى من، چگونه بنشینم و شما ایستاده باشى؟! چون‏على بن‏جعفر به جایگاه خود برگشت اصحابش او را سرزنش کرده، گفتند: شما عموى‏پدر او هستید، با او اینگونه رفتار مى‏کنید؟! او دست‏به ریش خود گرفت و گفت:

خاموش باشید! اگر خداوند متعال [صاحب] این ریش سفید را سزاوار [امامت]ندانست و این کودک را شایسته دانست و به او چنان مقامى داد، من فضیلت او راانکار کنم؟! از سخن شما به خدا پناه مى‏برم. من بنده او هستم. (6)

منابع

 1 اسماعیلیه; لقبى است‏براى همه فرقه‏هایى که به امامت اسماعیل پسر امام‏جفعر صادق(ع) و پسرش محمد بن‏اسماعیل قایل بودند. شعبه‏هایى از ابن‏فرقه به‏نامهاى دیگرى چون: قرامیطه، تعلیمیه، باطنیه، ملاحده نیز خوانده شده‏اند.

(فرق‏الشیعه، نوبختى، ترجمه و تعلیقات محمدجواد مشکور، ص 101، زیرنویس)سمطیه: گروهى که بعد از امام صادق(ع) امامت محمد بن‏جعفر ملقب به دیباج وفرزندانش را گردن نهادند به نام پیشواى خود، یحیى بن‏ابى سمیط نامیده شدند.

(فرق الشیعه، ص 112) فطحیه، گروهى که بعد از امام صادق(ع) امامت فرزند بزرگ‏وى عبدالله بن‏جعفر را پذیرفتند و چون وى سرى پهن یا پاهاى پهنى داشت او راافطح مى‏گفتند و پیروان او را افطحى مى‏نامیدند. (فرق الشیعه، ص‏113)

2 اصول کافى، ج 2، ص 400 402; اختیار معرفه الرجال، ص‏263 و 264.

3 قرب الاسناد، عبدالله بن‏جعفر حمیرى، ص 122.

4 کتاب الغیبه، شیخ طوسى، ص 38.

5 سفینه البحار، محدث قمى، ج 2،ص 244.

6 اصول کافى، کلینى، ترجمه سیدجواد مصطفوى، ج 2، ص‏106 و107 و روایات‏دیگر. ر.ک: بحارالانوار، ج 50، ص 104; اختیار معرفه الرجال، ص‏429.

 


نوشته شده توسط مهدی | چهارشنبه 87 اردیبهشت 25 | ساعت 6:0 عصر | ...